، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

سید احسان نفس مامان و بابا

یه روز بارونی...

1393/10/1 19:40
نویسنده : faezeh
627 بازدید
اشتراک گذاری

باز باران روی بامم... خیس شد خاطره هایم...

بارون قشنگ امروز منو برد به پارسال همین روزا...

پارسال همین روزا بود که منو بابایی فهمیدیم خدا تو رو بهمون داده. دقیقا یادمه چه احساسی داشتم. یه احساس خیلی غریب...همش با خودم میگفتم ینی من مادر شدم، یه جورایی اصلا باورم نمیشد. من اون موقع هیچ درکی از مادر بودن نداشتم. نمیدونستم قراره با یه خندت قد تموم دنیا کیف کنم . احسانم نمیدونستم قراره این همهههه دوست داشته باشم...

امروز  تماشای بارون پاییزی کلی حال و هوامو عوض کرد.دوست داشتم پسرم رو بغل کنم و با هم بریم زیر بارون راه بریم.دوست داشتم پسرم هم با تمام وجودش حس منو درک کنه ،حیف که هوا سرده.

امیر عزیزم! چقد خوبه که امسال با ثمره عشقمون،پاره وجودمون ، روزهای بارونی پاییز رو جشن میگیریم.

احسانم! پسرم! چون باران باش

رنج جدا شدن از آسمان را در سبز کردن زندگی جبران کن...

 

ابـــر شـو ، بــاران باشـ
بـرفــــ کوهســتآن باش 
یــاری پـنهــــان بـــاش 
چشمـــه ی جـــاری ِ صحـــرای کسی بـــاش گلمـ !

 

 

پسندها (1)

نظرات (0)