6 ماهگی
سلام پسر عسلم
6ماه پیش چشم به عالم هستی گشودی. خدای مهربون یکی از بهترین فرشته هاشو گلچین کرد و به سلامت به زمین رساند.
اول از همه نیم سالگیت مبارک باشه. جشن تولد 60 سالگیت رو کنار عزیزانت بگیری عزیزم.
احسان جونم خیلی زودتر از اینا باید این پست رو میزاشتم. اما عزیزم اصلا وقت نکردم . خونه تکونی و خریدای عید و خلاصه هی کار پشت کار. الان خوابوندمت و تصمیم گرفتم سریع بیام این چند روز رو برات بنویسم.
اول از همه از خوابیدنت بگم دیگه خیلی راحت رو پا نمیخوابی. یه وقتایی رو کریر تکونت میدم این روزا به کریر هم قانع نیستی و باید بغلت کنم راه ببرمت و یعنی من باید مدام کشف کنم که شیوه جدید خوابیدنت چیه!
عزیزم واکسن شیش ماهگیتو که زدیم خیلی اذیت شدی عزیزم . دو شب کاملا تا خوابت میبرد دو دقیقه بعد با گریه از خواب بیدار میشدی و من تمام وقت بالای سرت بیدار بودم و صبح از ساعت نزدیک 6 تا 7و نیم که بابا بره سر کار. بابایی نگهت میداشت و دوباره من پیشت میومدم. قطره هم که بهت میدادم سریع حالت بد میشد و به خاطر همین تبت پایین نمیومد. خلاصه خداوشکر این واکسن و هم به سلامتی گذروندی قزبونت بشم.
دیگه بهت غذا هم میدم پسرکم حریره، فرنی، سوپ، یه روز صبح هم خونه اقا جون بودیم، کله پاچه داشتن یه کم از آب کله پاچه بهت دادم نمیدونی چقد دوست داشتی پسرک مشتی من
احسانکم دو تا دندون کوچولوی نازم در اوردی، عزیزم بهت تبریک میگم
راستی تازگیا وقتی به گریه میفتی و میخوای بلندت کنم یه واژه ای دقیقا مثله ماما میگی نمیدونم با هدف میگی یا نه اما باعث میشه من بدوام طرفت...
فدات شم اینم عکسای 6 ماهگیت